روزمرگی

روزمرگی را به خاطر بسپار ، تعطیلات رفتنی ست ...

روزمرگی

روزمرگی را به خاطر بسپار ، تعطیلات رفتنی ست ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۲/۰۸/۰۷
    m
آخرین نظرات
  • ۱۷ خرداد ۹۴، ۰۹:۰۹ - مریم بانو
    عالیه
نویسندگان

خیلی نا مرتب و بی نظمی وای بیچاره زنت !

جمله ای بود که مادرم امروز بعد از رویت اتاقم قرائت کرد . گفتم بابا الان نامرتبه دنبال یه چیزی میگشتم گفت نخیر اگه من همون قبلی ها هم نمیگفتم عمرا جمع نمیکردی .

فرمودیم اتفاقا من خیلی منظمم . عمرا ! نمی گفتی هم خودم جمع میکردم

فرمودند : !!!

گفتم : ;)

فرمودند : باشه ، تنها جایی که من بهش دسترسی ندارم و اصلنم سرم نمیشه و فقط خودت سرش میری کامپیوترته . برو خودت ببین چقدر نامرتبه .

چیزی نفرمودیم ! قانع شده بودم . تا حالا تو عمرا انقدر قانع نشده بودم . این بار رو مادرم برد !


یه نگاهی به دسکتاپم کردم :



:| 

تعداد آیکون ها روی دسکتاپم 8*17= 136 تا بود ! 

تازه دقت کردم دیدم یه سری آیکون دیگه هم اون گوشه هست که دیگه تو دسکتاپ جا نشده ، برا همین رفتم از طریق my computer توی فولدر دسکتاپم ، با این صحنه روبرو شدم : 



هزار و سیصد و چل و شیش آیکون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عدد بزرگیه !

با یه حساب سر انگشتی ( 1346 تقسیم بر 136 ) فهمیدم تقریبا 10 تا دسکتاپ دیگه من اون گوشه دارم که تو دسکتاپ جا نشده !

خواستم یکم چیزا تو دسکتاپمو بریزم تو درایو هام مرتبشون کنم مادرمو صدا بزنم بگم بیا ببین چقدر مرتبه . 

با این صحنه مواجه شدم : 


اصلا ترسیدم کامپیوترمو که خاموش کنم دیگه روشن نشه . 

این بازی رو من باخته بودم 

اومدم تا مادرم ندیده کامپوترو خاموش کنم که دیدم دکمه ی shutdown به اذن خدا نیست :دی


یاد حضرت علی افتادم که لباسش گیر کرد به در :دی

رفتیم از مادر عذر خواستیم و برگشتیم با کامپیوتر هنگ شده شروع کردیم به نقاشی کردن :



و چه شباهتی داشت :


  • آقای مدیر

با اینکه زیاد به سرنوشت و قضیه ی " مکتوب " اعتقادی ندارم ، ولی آهنگ قشنگیه 


کیوسک - دارم میرم !

  • آقای مدیر
تابستون سوم راهنمایی سیبیل در آوردم ( همون سیبیلا معروف دوران نوجوونی ) ، روز اولی که رفتم مدرسه همه خندیدند ،
روز اولی هم که زدم همه خندیدن ،
آدمای حسابی !!!
چرا میخوایند بخندید دنبال بهونه میگردید ؟


  • آقای مدیر

سلام


چند روزه به صورت خیلی اتفاقی با یک رادیوی اینترنتی مواجه شدم که کارشون فوق العاده ست . یکی از بهترین کارهای طنزی که تو این چند وقت اخیر شنیدم . 

رادیو چهرازی .

قضیه رادیو چهرازی اینکه داستان زندگی چند تا دیوانه به نام های علی ، حبیب ، جمشید و دلبر ( یه دختره که همه دیوونه های آسایشگاه عاشقشند )  که توی یک آسایشگاه روانی واقع در تهران هستند رو به تصویر کشیده و به گفته ی خودشون دفتر رادیو زیر اتاق مدیریت آسایشگاه قرار داره ( اشاره ای به زیر زمینی بودن رادیو ! )

هیچ اسم و رسمی از کسایی که این رادیو اینترنتی رو درست کردند من توی اینترنت پیدا نکردم و فقط صاحبان رادیو تو هر قسمت که میاد تاکید میکنند دیوانه ایم .

به قول خودشون چون سازندگان این رادیو دیوانه هستند اصلا تو قید و بند احترام به کسی نیستند و همه چیز رو با بینش دیوانه واری که دارند نقد میکنند .

 تو 13 قسمتی که تا حالا ازشون اومده درباره خیلی چیز ها برنامه ساخته بودند که انصافا یکی از یکی قشنگ تر . درباره انتخابات ، خلیج فارس ، داستان عاشقی بین جمشید و دلبر و ... که تو هر کدومش کلی حرف برا گفتن دارند . 

اولین بار که میشنوید فکر میکنید یه سری جملات بی ربط و سریع رو دارند پشت سر هم میگند ولی یه بار که تا آخرش بشنوید دوباره برگردید گوش کنید همه چیز دستتون میاد .


چند قسمتشو میذارم که اینا نسخه های سانسور شده ش هستند ، 

تو این پست قسمت 13 و 8 اشو میذارم چون سرعت اینترنت کمه همین 2 تا رو تونستم آپلود کنم ، 

بقیه شو بعدا میذارم :


قسمت 13 :

این قسمت چند روز بعد از پیروزی روحانی ساخته شده . از حال و هوا سیاسی میاد بیرون این قسمت و علمی میشه ، در مورد کف دریاهاست و شاعرانی که درمورد دریاها شعر ساختند رو مسخره میکنه . 

از اینجا دانلود کنید 


قسمت 8 : 

این قسمت ماله قبل انتخابات و مربوط که وقتیه که میگفتند اصلاح طلب ها تو انتخابات شرکت نمی کنند و بعضی ها میگفتند میکنند . توی یک کنفرانس خبری چنتا سوال از اصلاح طلب ها میکنند .

از اینجا دانلود کنید 

  • آقای مدیر
قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون آرتور اشی
به خاطر خون آلوده ای که درجریان یک عمل جراحی درسال ۱۹۸۳ دریافت کرد به بیماری ایدز مبتلا شد !
اودربسترمرگ افتاد او ازسراسر دنیا نامه هائی از طرفدارانش دریافت کرد.
یکی از طرفدارانش نوشته بود : چرا خدا تورا برای چنین بیماری دردناکی انتخاب کرد؟
آرتور در پاسخش نوشت :
دردنیا 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند .
5 میلیون یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند .
500 هزارنفر تنیس رادرسطح حرفه ای یادمی گیرند.
50 هزارنفر پا به مسابقات می گذارند.
5 هزارنفر سرشناس می شوند.
50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدامی کنند.
4 نفر به نیمه نهائی می رسند و 2 نفر به فینال وآن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم هرگز نگفتم خدایا چرا من؟
وامروز هم که ازاین بیماری رنج می کشم هرگز نمی توانم بگویم خدایا چرا من؟ 
 

به صورت یه ایمیل اومده بود این برام ، واقعا بجا بود ایملش 
  • آقای مدیر

یکی از مزایای تنهایی اینکه که هر وقت بخوای میتونی هیچ کاری نکنی . خیلی حس بدیه وقتی هزار تا کار داری ولی حال انجام دادن هیچ کدوم از کارا رو نداری . همیشه یه چیز از درون بهم میگه ولش کن .

هیچ وقت خودمو نمیتونم تصور کنم که برم سر کار ! باید یه روزی برم ولی تصور هیچ شغلی رو که بتونم انجام بدم ندارم. چجوری مردم شریف ما صبح تا غروب می‌تونند برند سر کار؟  

راستی واقعا من چجوری تو دوران کنکور روزی 7 8 ساعت درس میخوندم .واقعن اون آدم من نیستم. فهمیدم که وقتی میگم «من» دارم از چند نفر مختلف در زمان‌های مختلف حرف می‌زنم.

الان فقط می‌دونم شغلم باید چیزی باشه که با هیچ آدمی در تماس نباشم. من ارتباط با آدما رو بلد نیستم . باید برم لیست شغل‌هایی که با انسان در تماس نیست رو دربیارم. کاش با یه نخی چیزی می‌بستنم به یه سفینه از بایکونور قزاقستان می‌فرستادنم هوا. آه، سخت‌ترین کار دنیا کار کردنه.

همه چیم بی حسابه . حتی خوشحالی کردنامم بی حسابه . مثلا همین قضیه ی خوشحالی بعد از پیروز شدن حسن روحانی .

گاهی آدم تو یه موقعیت هایی گیر می‌کنه که تناقض‌های خودش رو کشف می‌کنه. مثل داستان اون مردی که میره بالای ساختمون و یکی داد می‌زنه ممد آقا بچه ات مُرد و اون مرده از شدت ناراحتی خودشو می‌ندازه پایین و تا زمین برسه می‌فهمه نه زن داره نه بچه نه حتی ممد آقاس.

حالا من از خوشحالی حسن روحانی درومده‌ام و گرفتگی صدا و عضلاتم در اثر شادی اون روز داره بهتر میشه تازه به خودم میگم تو یکی چت بود اون وسط؟ تو آخه میخوای بری خارج که روابط با کشورهای دیگه براساس تعامل سازنده باشه یا جنگ جهانی سوم؟ میخوای بری مثل آدم کار کنی که محیط کسب و کار درست شه؟ میخوای کار هنری فرهنگی بکنی که فضا باز شه؟ روشنفکری که تعهد اجتماعی داشته باشی؟ کلن در بهترین حالت باید انگل اجتماع باشی چه فرقی می‌کنه واست؟ شاید هم در اعماق وجودم یه زنی بچه ای چیزی دارم. شایدم واقعن ممد آقام.

کاش یه جایی مثل سلمونی بود می‌رفتم رو صندلی می‌نشستم طرف می‌گفت چکار کنم؟ می‌گفتم تحلیلم کن.


بعضی جاهاش کپی رایت سخنان جناب سرخپوستا داره ، با تشکر از ایشون که میدونم اینجا رو میبینه :)

 

  • آقای مدیر

بسم رب الخاطرات !

 

موضوع انشا : اولین و آخرین تجربه ی اخراج از کلاس در دبیرستان

 

معلم درس دفاعی ( آقای استیکی ) : آخخخ ، بیشعور هااااااا ،لا اُبالی ها ،  کدوم خری این کارو کرد ؟؟

- سکوت کلاس

استیکی : گفتم کی بود این کارو کرد ؟؟؟ ( دروغ میگفت ! نگفت کی این کارو کرد ، گفت کدوم خری این کارو کرد )

- سکوت کلاس

استیکی : اگه کسی به این کاری که کرد اعتراف نکنه ، بقیه جور اونا میکشند ! ( آدم !! اعتراف !!! چه کلمات بی ربطیا تو یه جمله به کار برده بود ولی با قسمت دوم جملش موافق بودم )

- همونطور که انتظار میرفت باز هم : سکوت کلاس

استیکی : من از این مدرسه میرم نمره ی دفاعی امسال همتون 0 ئه باید سال دیگه دوباره بخونید

 

اگه این دفعه هم این کلاس 44 نفری شلوغ مابا اونهمه آدمه جور وا جور و رنگارنگ ، توی مبحث سکوت اتفاق نظر داشتند، شاید کار من هیچ  وقت تو عمرم به دفتر مدرسه نمیکشید و می تونستم به این قضیه افتخار کنم و احتمالا یه روز که توی ویلای تفریحیمون توی شمال نشستم و دارم شربت لیمونادمو میخورم و به غروب آفتاب نگاه میکنم به بچه هام بگم من هیچ وقت پام به دفتره مدرسه باز نشده  و هیچ وقت رو سیاهم نکنید . ولی نه تو شمال ویلای تفریحی داریم ، هم معدم به لیمو ترش حساسیت داره ، هم پام الان به دفتر مدرسه باز شده . تازه ازین قرطی بازیام خوشم نمیاد


ادامه در ادامه ی مطلب ...

 

  • آقای مدیر

سلام

میهن بلاگ خیلی پر رو شده بود . 

خودش برا خودش پستامو حذف میکرد به دلیل حجم زیاد . 

خیلی خاطره ازش داشتم ولی باعث نمیشه هرکاری میخواد بکنه بسوزم و بسازم :دی

طلاق خودمو از اون وضعیت گرفتم . 

اومدم اینجا برا خودم . 

با اینکه اینجا خیلی محدودیت داره و فقط چند تا قالب بیشتر نداره و نمیشه اصلا قالب ساخت براش.


  • آقای مدیر